اخلاقی
15 مرداد 1397 توسط مينا لرستاني
یسع بن حمزه می گوید:من درمجلسی باامام رضا مشغول صحبت بودم وعده زیادی هم برای پرسش ازمسایل حلال وحرام جمع شده بودند که مردی بلندقامت وگندمگون داخل شد وسلام کرد وعرضه داشت من دوستی ازدوستداران شماواجداد شماهستم وازحج می آیم زادوتوشه ام گم شده اگرممکن است کمکی بفرمایید که من به شهرم برسم که این نعمتی است برمن ازجانب خدای تعالی پس چون به شهرم رسیدم آنراازجانب شما صدقه میدهم چون من احتیاجی به صدقه ندارم حضرت فرمود:بنشین خداتورارحمت کند حضرت روکردند وبه مردم وبه آنها سخن گفتند تاوقتیکه متفرق شدند وفقط آن مردومن وسلیمان جعفری وخیثمه باقی ماندیم.